سخنان هنري وادزورث لانگفلو
سخنان هنري وادزورث لانگفلو
تنبه [ =هوشياري ] و پيري، بي خبر مي رسند!
زندگي راستين است، زندگي بازي نيست؛ و گور، هدف نهايي آن نيست؛ درباره ي تن گفته اند، نه روان كه: "تو خاكي و به خاك برمي گردي."
هدف مورد نظر يا روش ما نه شادي است و نه اندوه؛ كار كردن است و بس، بدان گونه كه هر روز از روز گذشته گامي پيش تر باشيم.
هنر، ديرياب و زمان، شتابان است.
دلهاي ما گرچه مردانه و دليراند، با اينهمه، چون طبل هاي گلو گرفته اي آهنگهاي عزا را در راه گورستان مي نوازند.
به آينده دل مبند، هر چند نويدبخش! بگذار تا گذشته ي معدوم نعش خود را به خاك سپارد! كار كن، كار در زمان حال كه نقد است؛ با دل اميدوار و توكل به كردگار!
زندگي مردان بزرگ به ما مي آموزد كه مي توانيم زندگي خود را برتري بخشيم و چون آهنگ سفر كرديم، در قفاي [ =غيبت ] خود نشانه ي پايي بر خاك زمان بگذاريم. نشانه پايي، تا مگر ديگري، برادري كشتي شكسته و بي پناه، كه بر درياي بزرگ زندگي رو به راه نهاده است، با ديدن آن از نو قوت قلبي بيابد.
در اين جهان هراس به دل راه مده، بزودي خواهي دريافت چه لطيفه اي در خود دارد رنج كشيدن و نيرومند بودن.
[ در بهار ] از قالب نرم خاك نهال نيرو مي گيرد و مي رويد و درخت خميده از نو جان مي يابد؛ هر چند سرماي زمستان بر قلب او ضربتي نواخته.
چه شكوهي دارد اين جهان، در چشم كسي كه با دلي آرزومند در زير آسمان پر جبروت و درخشان به پيش مي رود.
در كوره ي شعله ور زندگي، نيكبختي ما پرداخته مي شود.
بگذار تا به پا خيزيم و كار كنيم، با دلي كه آماده ي مقابله با هر گونه سرنوشتي است؛ پيوسته بكوشيم و پيوسته پايداري كنيم، كوشش و بردباري را بياموزيم.
اي ستاره ي نيرو، تو را مي بينم كه ايستاده اي و بر درد من لبخند مي زني؛ تو با دست فولادين خود اشاره مي كني و من نيروي خويش را باز مي بابم.
از بهار عشق و جواني بهره بگير و باقي را هر چه هست به فرشته ي نيكوكاري واگذار؛ چرا كه زمان به زودي اين حقيقت را به تو خواهد آموخت كه در لانه ي سال پيش، مرغان بجاي نمانده اند!
آرام باش اي دل غمگين! از شِكوه بس كن؛ پشت ابرها هنوز خورشيد مي درخشد؛ سرنوشت تو همان است كه ديگران دارند. در هر زندگي بايد بارانهايي فرو ريزد و برخي روزها تيره و حزن انگيز باشند.(
كودكي شاخساري است كه پرندگان و شكوفه هاي بسيار بر آن آرام مي گيرند؛ و پيري شاخه اي است كه برف بر آن مي نشيند.
در ميان اندوه و خطا و غم، شبنم جواني را در دل خود نگهدار و بر لبان خود لبخند حقيقت را.
اي دلهاي كوچك كه سخت تب آلود و ناشكيبا مي تپيد و مي زنيد، با آرزوهايي سخت نيرومند و بي انتها؛ قلب من كه زماني بس دراز از هيجانها درخشيده و افروخته مانده، اكنون به خاكستر بدل شده، و آتشهاي خود را مي پوشاند و پنهان مي كند.
بدين گونه است رفتار طبيعت با ما؛ بازيچه هاي ما را يك به يك از ما مي ربايد و دست ما را مي گيرد و چنان به نرمي ما را به آرامگاه خود مي برد.
به دشواري مي توان دانست كه مايل به رفتن هستيم يا نه، زيرا چنان خواب آلوده ايم كه نمي فهميم ناشناخته ها، از شناخته ها تا چه پايه برتر هستند.
دلهاي خانه نشين خوشبخت ترند، زيرا دلهاي آواره نمي دانند به كجا مي روند، گرانبارند از تشويش و گرانبارند از انديشه.
ثابت قدمي و داشتن پشتكار، يكي از عناصر كاميابي است.
زندگي مردان بزرگ به ما مي آموزد كه ما نيز بزرگوار زندگي كنيم.
در آوردگاه پهناور دنيا، در اردوي زندگي، چون گوسفنداني مباش كه بي اراده رانده مي شوند؛ قهرماني باش در تكاپو.
كسي كه براي خود احترام قايل است، از گزند ديگران در امان است. او كتي را بر تن دارد كه كسي را ياراي پاره كردن آن نيست.
زماني كه روحيه ي شما سست مي شود و نااميد مي گرديد، به ياد آوريد: پايين تر جزر است كه مد را ايجاد مي كند.
اگر ذهن، كه بر بدن فرماندهي ميكند، به گونه اي خود را فراموش كند كه انگار بر بردهي خود لگد ميزند، برده كه هرگز آن اندازه سخاوتمند نيست كه بتواند آسيب و خستگي را ببخشد، شورش ميكند و ستمگر را در هم ميكوبد.
موسيقي، زبان جهاني نوع بشر است.
عشق، بهتر از يك ردا يا عبا از ما در برابر سرما نگاهباني ميكند.
كسي كه به خود ارج مي نهد، از آسيب ديگران در امان است؛ زرهي بر تن دارد كه به هيچ وجه دريده نمي شود.
به آينده، هرچند شيرين و دلپسند، اعتماد مكن؛ بگذار گذشتهي از دست رفته، به خاك سپرده شود؛ عمل كن، عمل در زمان زندهي حال.
زندگي مردان بزرگ، به ما يادآور ميشود كه ما نيز ميتوانيم چون آنان، برجسته و شاخص باشيم و هنگام سفر (از اين دنيا) ردپاهايي بر شنهاي زمان به جا گذاريم.




