سخنان نيچه-سری نهم
سخنان نيچه-سری نهم
حرف كساني كه مي گويند عشق به دور از خودخواهي است خنده دار است؛ زيرا همه چيز طبق خواست قدرت ما است.
اختلاف طبقاتي از ضرورتهاي جامعه است، چون عامل اشتياق به پرورش حالت هاي والاتر، كمياب تر، دورتر و عامل چيرگي بر نفس مي شود.
آدمي با رنج عميق دروني از ديگران جدا مي شود و والا مي گردد. انسان هاي آزاده، دلِ شكسته و پر غرور خود را پنهان مي كنند.
فرد خلوت نشين مي گويد كه حقيقت در كتابها نيست و فيلسوف آن را پنهان مي كند. فرد والا از فهميده شدن توسط ديگران در هراس است نه از بد فهميده شدن؛ چون مي داند كساني كه او را بفهمند به سرنوشت او يعني رنج كشيدن در دنيا دچار خواهند شد.
لذت بيرحمي در ديدن رنج ديگران است، اما فردي كه بيرحم است اين بيرحمي گريبانگير خودش هم مي شود و به ايشان نيز آزار خواهد رسيد.
بايد در تضادهاي دوگانه شك كرد. از كجا معلوم كه اين تضادهاي دوگانه وابسته به هم و يكي نباشند؟ در فلسفه، معين، ارزشي بيشتر از نامعين دارد؛ همان گونه كه ارزش نمود كمتر از حقيقت است.
نمي توان گفت آنچه براي يك نفر سزاوار است براي فرد ديگر هم سزاوار مي باشد. براي مثال، انكار نفس و افتادگي سزاوار يك فرمانده نيست و برايش فضيلت محسوب نمي شود. حكم يكسان صادر كردن براي همه غير اخلاقي است.
جنبش تساوي خواهي زنان موجب مي گردد كه زن از زنانه ترين غرايز خود دور شود.
بشر را مشتاق زندگي ساده و همراه با رياكاري اخلاق گرايانه مي بينم.
بشر به دليل كسب قدرت به دنبال شناخت است، نه به دليل تشنگي عقل ناب.
كساني كه در خود احساس حقارت مي كنند به ديگران رحم مي كنند، اما به دليل غرورشان دم نمي زنند! يعني درد مي كشند و مي خواهند با ديگران همدردي كنند. كساني كه با ديگران همدردي مي كنند به دليل دردمند بودن خودشان است.
برخلاف "انديشه هاي مدرن" درباره ي زن و مرد، آموزش درست در مورد رابطه ي جنس ها را بايد در فرهنگ هاي شرقي يافت.
انديشه هاي ما، آري و نه گفتن هاي ما و اگر و اما گفتن هاي ما، همه با همان ضرورتي از درون ما رشد مي كنند كه ميوه از دل درخت؛ به هم مربوط و با هم خويشاوندند و همه از يك اراده، يك وضع جسماني، يك خاك و يك خورشيد نشان دارند.
اجحاف نكردن و آسيب نرساندن به ديگران براي رسيدن به برابري، ريشه و بنياد جامعه است، اما اين خواست نفي زندگي است؛ چون زندگي بهره كشيدن از ديگران است كه ناتوان ترند.
براستي؛ اي كاش جنون شان را حقيقت نام بود، يا وفاداري و يا عدالت؛ اما دريغ كه فضيلت شان در خدمت دراز زيستن و آسودگي نكبت بار است.
انسان بايد والاترين آرمانهايش را دنبال نموده و هر لحظه به آنها عمل كند، چرا كه آنچه شخص اينك انجام مي دهد، بازگشتي مكرر در سراسر ابديت خواهد داشت.
اگر دانش ما تا اين اندازه به بي طرف بودن خود مي نازد، از آن رو است كه جز كنجكاوي ناسالمِ ناتوانان چيز ديگري ندارد.
افزوني دانش گذشته و افزوني تاريخ، انسان را پژمرده و بزدل خواهد ساخت. در حالي كه انسان بايد قادر باشد گذشته را به خدمت حال دربياورد. البته اگر بتوانيم خوب ياد بگيريم كه تاريخ را وسيله اي براي زندگاني قرار دهيم.
كمابيش هر چيزي كه وجود دارد در معرض نابودي است؛ زندگي، خود چيزي جز ستيزه و جدال ارزشها و مبارزه براي نابودي انديشه ها و آرمانها نيست.
خودستايي مايل است كه به وسيله ي شما اعتماد به خود را بياموزد. او از نگاههاي شما تغذيه مي كند و در دستهاي شما تعريف و تمجيد نسبت به خود را مي بلعد.
در مدارس، اندك نشاني از آموزش انديشه كردن نمي توان يافت؛ حتي در دانشگاه ها؛ حتي در ميان شناخته ترين فيلسوفان؛ آري مي بينم كه منطق به عنوان يك نظريه، كار و تكنيك دارد به سستي مي گرايد.
اين تاج مرد خندان، اين تاج گل سرخ را من خود بر سر نهادم. من خود خنده ي خويش را مقدس خواندم. بهر چنين كاري هيچ كس ديگر را امروز چندان كه بايد نيرومند نيافته ام.
باور چيست؟ از كجا سرچشمه مي گيرد؟ هر باور، چيزي را حقيقي انگاشتن است.
حتي از ميان دليرترين كسان مان، چه اندك اند آنان كه دانايي خويش را تاب توانند آورد.
آيا مي كوشي كه ده بار يا صد بار دو چندان شوي؟ نكند بَهرِ خود مريدان بسيار مي جويي؟ پس مي بايد ظرفهاي تهي ( هيچ ) را بجويي.
خسته دلان خورشيد را سرزنش مي كنند، براي آنها ارزش درخت به سايه است.
آن كس كه هميشه شاگرد باقي مي ماند، زحمت هاي آموزگارش را به خوبي جبران نمي كند.
ما در رويدادهاي زندگي خود نقشي نداريم، اما در اينكه چگونه آنها را تعبير كنيم تاثيرگذار هستيم.
اگر زماني دراز به اعماق نگاه كني، آنگاه اعماق هم به درون تو نظر مي اندازند.
آرزو كردن چه قدر فرحبخش است، اما وقتي به آرزوي خود رسيديم، شادي از درون ما رخت برمي بندد.
براي گله ي انساني تمام نشانه هاي ابرانسان، چون نشانه هاي بيماري يا ديوانگي پديدار مي شوند.
شاعران همه باور دارند كه هر گاه كسي بر چمن يا بر دامنه اي خلوت دراز بكشد و گوش كند، از آن چيزهايي كه در ميان زمين و آسمان است چيزي دستگيرش نخواهد شد.
ارزشها و تغييرات آن به افزايش قدرت كساني كه ارزشها را مقرر مي دارند؛ مربوط مي شوند. ميزان ناباوري؛ ميزان آزادي انديشه ي مجاز بياني از افزايش قدرت است. هيچ انگاري، آرماني متعلق به بالاترين درجه ي قدرتمندي روح است و سرشارترين زندگي، گاهي ويرانگر و گاهي ريشخند آميز.
آنگاه كه آدمي ((چرايي / غايت چيست)) زندگي خويش را مي شناسد؛ آنگاه است كه او از هر ((چگونه ؟)) آسوده خاطر مي شود. آدمي مشتاق نيكبختي نيست؛ تنها انگليسي چنين است.
آموزه اي پديد آمد و باوري در كنارش: همه چيز پوچ است؛ همه چيز يكسان؛ همه چيز رو به پايان!
آن كس كه نداند خواست خويش را در چيزها چگونه بگمارد؛ دست كم معنايي بر آن خواهد افزود ... و از آن، اين پندار زاده مي شود كه گاهي در آن خواست بنياد باوري بوده است.
آيا برده هستي؟ پس دوست نتواني بود، آيا خودكامه هستي؟ پس دوستي نتواني داشت. دير زماني است كه بردگي و خودكامگي در زن نهان گشته اند، از اين رو زن را توانِ دوستي نيست؛ او عشق را مي شناسد و بس.
افراطي ترين صورت هيچ انگاري مي تواند اين ديدگاه باشد كه همه باورها؛ همه چيزي را حقيقي انگاشتن ها، لزوماً به خطا مي روند؛ به اين علت ساده كه هيچ دنياي حقيقي در كار نيست. چنين است يك ظاهر دورنمايي كه از درون ما سرچشمه گرفته است.
آزادي ابر انسان تنها در صورتي حقيقي است كه در زمان فراشد [ =فرا رفتن ] و در ساختن آينده اي بر پايه ي گذشته عملي شود.
بينوايان دارويي جز اميد ندارند.
يك ساعت كوهنوردي، از يك قديس و يك ابليس، دو برادر مي سازد.
انسان ستمكارترين حيوان است.
در دنيا زندگيهاي تلخ و مرارت باري هم هست كه مرگ براي صاحبانش سعادت است.
هزار تلاش انسان به اندازه ي يك تقدير كارساز نيست.
آيا بهتر نيست كه انسان گرفتار يك قاتل و جاني شود تا اينكه در روياهاي يك زن شهوت پرست فرو رود.
هر چقدر اوج بگيري از نظر مردمي كه پرواز را نمي فهمند كوچكتر به نظر مي رسي.
هنگامي كه قصد انجام كاري را كرديد، بايد درهاي ترديد را به طور كامل ببنديد.
مردم خودشان را با هر چيز خسته مي كنند، مگر با فهم و انديشه.
فرزانه ترين انسانها براي آسايش خاطر من چنين گفته اند: دريغا كاش امروز نيز چنين مي بود! زيرا شر بهترين نيروي انسان است.
مردم دنيا دو دسته اند: يكي زير دستان و ديگر، بزرگان اصالت. شرف متعلق به بزرگان است و آنها غايت وجود بوده و زيردستان، ابزار اجراي هدفهاي ايشان هستند. پيشرفت دنيا و بسط زندگي انسان به وسيله ي بزرگان و سرداران صورت مي پذيرد كه اندك شمارند.




