سخنان نيچه-سری هفتم
سخنان نيچه-سری هفتم
در قلمرو دانش، يقين و اعتقادهاي بي چون و چرا جايي ندارند.
هيچ قدرت و اعتلاي انساني وجود ندارد كه نوع جديدي از برده داري را طلب نكند.
"خواست حقيقت" به معناي "خواست فريب نخوردن" نيست، بلكه الزاماً به معناي "خواست فريب ندادن ديگران و فريب ندادن خويشتن" است؛ چيزي كه ما را به قلمرو اخلاق مي كشاند.
مسايل بزرگ نياز به عشقي بزرگ دارند و تنها روحيه هاي قوي، شفاف، مطمئن و با بينايي مستحكم قادر به داشتن اين عشق بزرگ هستند.
هر اندازه كمتر توان فرماندهي داشته باشيم، بيشتر مي خواهيم فرمان پذير و تحت تسلط باشيم.
دانشمند اساساً و ناخواسته نماينده انديشه دمكراتيك است.
هيچ چيز دمكراتيك تر و مردمي تر از منطق نيست؛ ملاحظه هيچ كس را نمي كند و ريز و درشت را درون يك كيسه مي ريزد.
كسي كه "اقرار مي كند" از بند خود آزاد مي شود و آن كس كه به گناه خود "اقرار مي كند" فراموش مي كند.
دنيا آنگونه كه خيال كرده ايم نمي ارزد؛ اين تقريباً مطمئن ترين حقيقتي است كه بدگماني ما در نهايت به دست آورده است.
مفاهيم خاص از دل يكديگر بيرون مي آيند.
آه كه پرهيزكاري چه خوب آنچه را كه نداريم پنهان مي كند.
آيا حكمت مخفيگاهي نيست كه فيلسوف براي گريز از... انديشه خود را در آن پنهان مي كند؟
من خيال مي كنم كه هيچ چيز مانع از آن نيست كه يك ديپلمات خوب تبديل به بازيگر عالي شود، جز نگراني از مرتبه و وقار.
مسئله شعور و آگاهي (يا به طور دقيق تر شناخت خويشتن) از زماني براي ما مطرح مي شود كه متوجه مي شويم از چه راهي مي توانستيم از آن فرار كنيم.
مفهوم كليسا نمي تواند به قوت خود باقي باشد، مگر آنكه بپذيريم روح الهام بخشي كه اين كليسا را بنا نهاده زنده است، آن را مي سازد و همواره در آن سكني مي گزيند.
هنر معاشرت با انسانها عمدتاً بر مهارتي استوار است (نياز به آموزشي طولاني دارد) كه به كمك آن قادريم غذايي را كه به طبخ آن هيچ اعتمادي نداريم بپذيريم و آن را ببلعيم.
ما هم با آدمها معاشرت مي كنيم و با هم متواضعانه لباسي را بر تن مي كنيم كه با آن ما را مي شناسند، درباره ما قضاوت و ارزيابي مي كنند و به دنبال ما مي گردند و چنين ملبس وارد اجتماع مي شويم؛ يعني به سرزمين نقابداران كه دوست هم ندارند آنها را برملا كنيم.
كسي كه بي وقفه خلق مي كند، كسي كه چيزي جز آبستن شدنها و زايشهاي روح خود نمي شناسد، ديگر فرصت فكر كردن به خود و مقايسه خود و اِعمال سليقه خود ندارد.
هر هنر و فلسفه اي مي تواند دارويي شفابخش براي زندگي، ياور و نيرويي براي رشد آن و مرهمي براي مبارزه ها باشد.
دنياي منحصراً مكانيكي دنيايي ابلهانه است! مگر "ارزش" قطعه موسيقي را مي توان با رقم و شماره اندازه گرفت؟
ما ثروتمندان و گشاده دستانِ ذوق و انديشه، چشمه ساراني در گذرگاه ها را مي مانيم كه نمي توانيم مانع شوبم عابران از آب ما برندارند و متاسفانه هر بار هم كه بخواهيم، توان دفاع از خويش را نداريم.
دانش رشد مي كند و دانشمندترين افراد در ميان ما در آستانه كشف اين حقيقت قرار گرفته اند كه چيز زيادي نمي دانند.
وظيفه ما پيش از هر چيز آن است كه خود را با ديگري اشتباه نگيريم.
آنچه مي شنويد، دست كم آوايي تازه است.
اگر بنا بود كه دلايل خود را همراه داشته باشم، آيا نمي بايست اكنون توشه داني از يادبودها مي بودم؟
در هنگام لزوم نه تنها مشكلات و حوادث ناگوار را صبورانه بپذير و تحمل كن، بلكه آنها را دوست بدار.
جنايتكار اغلب به كفايت، شايسته كار خويش نيست و به همين دليل، آن را خوار مي دارد و بدنام مي كند.
وكلاي جنايتكار به ندرت هنرپيشگي كافي را براي آن دارند كه از جنبه هراس انگيز و زيباي جرم به نفع مجرم بهره جويند.
خودپسندي ما زماني به نهايت جريحه دار مي شود كه غرور ما زخم خورده باشد.
مي خواهي دل او را به دست آوري؟ تظاهر كن كه دچار تشويش مي شوي... .
آنجا كه عشق يا نفرت اهميتي ندارد، زن نقشي ميانه بر عهده مي گيرد.
دوره هاي بزرگ زندگي ما آن زماني است كه جسارت مي يابيم و بدترين حالتها را نيك ترين مي ناميم.
خواست چيرگي بر حسي عاطفي در نهايت خود خواسته يك يا چند حس عاطفي ديگر است.
شاد ماندن به هنگامي كه انسان در گيرودار كارهاي ملال آور و پر مسئوليت است، هنر كوچكي نيست.
باري؛ بدترين چيز خرد انديشي است. به راستي؛ شرارت به كه خردانديشي!
گونه اي از بي گناهي در شگفت زدگي هم وجود دارد و كسي دستخوش آن مي شود كه فكر نكرده باشد او نيز ممكن است شگفت زده شود.
انزجار از كثيفي ممكن است چنان شديد باشد كه ما خود را پاك نكنيم، يعني توجيه نكنيم.
شهوت اغلب چنان روييدن گياه را تسريع مي كند كه ريشه ضعيف مي ماند و به آساني مي توان آن را از زمين بيرون كشيد.
شادكامي از ستايش در برخي از افراد، گونه اي از احترام قلبي و در حقيقت اقدامي بر ضد خودپسندي عقل است.
آن كس كه شادمانه گام بر هيزم گردآورده براي سوزاندنش مي نهد، بر درد غلبه نمي كند، بلكه بر احساس درد در جايي چيره مي شود كه انتظارش مي رود.
اگر ناگزير شويم نظر خود را در مورد كسي تغيير دهيم، به خاطر اين زحمتي كه فراهم كرده است، انتقام سختي از او خواهيم گرفت.
حقيقتي كه تو قصد آموختن آن را داري، هر چه انتزاعي تر باشد، بايد حواس خود را بيشتر جلب آن كني.
مرد و زن در باب يكديگر اشتباه مي كنند و در نتيجه به خويشتن احترام مي گذارند و عشق مي ورزند (يا درست تر آن است كه بگوييم به آرمان خويش عشق مي ورزند). از اين رو، مرد به دنبال زني آرام است، اما زن درست بسان گربه اي كه خوب حفظ ظاهر آرام را تمرين كرده است، بس ناآرام است.
ما را براي فضيلت ها بيشتر كيفر مي دهند.
آن كس كه نتواند راه دستيابي به آرمان خويش را بيابد، راحت تر و گستاخانه تر از كسي زندگي مي كند كه آرماني ندارد.
تمام امور باور كردني، وجدان راحت و ظاهر حقيقت از راه حواس پديد مي آيد.
ما در خواب و رويا انساني را مي آفرينيم و به او جان مي دهيم و بعد هم در آمد و شد با او، اين موضوع را از ياد مي بريم.
اگر بند گسسته نشد، نخست بايد آن را با دندان گشود.
مهمترين سخن تربيتي كه شنيده ام: « در عشق حقيقي، روح، جسم را در آغوش مي كشد. »
يكي به دنبال قابله اي براي زايش انديشه هايش است و ديگري به دنبال كسي كه به او ياري رساند و به اين ترتيب، گفتگويي خوب پديد مي آيد.




