سخنان نيچه-سری پنجم
سخنان نيچه-سری پنجم
چه چيز را در ديگران دوست داري؟ اميدهايم را.
چه كسي را بد مي داني؟ آن كس كه هميشه مي خواهد ديگران را شرمسار مي سازد.
انساني ترين كار چيست؟ شخص را از شرمساري دور ساختن.
نشان آزادي به دست آمده چيست؟ ديگر از خود شرمسار نبودن.
من هنوز زنده ام و هنوز فكر مي كنم. بايد باز زندگي كنم تا باز فكر كنم.
من نمي خواهم متهم كنم؛ حتي نمي خواهم متهم كنندگان را متهم كنم. من نمي خواهم با زشتي ها سر جنگ داشته باشم.
ما مشاهده مي كنيم كه هر چيزي كه بر سر ما آمده هميشه به نفع ما تمام شده است.
ديگران بايد ابتدا ايمان به خويشتن را فرا گيرند.
تنها كاري كه مي توانم بكنم آن است كه كمك كنم تا شما به ياد آوريد و نه چيز ديگر.
آدم شرور، آدم بدبخت و آدم استثنايي نيز هر كدام بايد فلسفه خود، حقوق خود و خورشيدي مخصوص به خود را داشته باشند.
در يك جا، زشتي را كه نتوانسته ايم محو كنيم مي پوشانيم و در جايي ديگر آن را به گونه اي تغيير مي دهيم كه معنايي متعالي پيدا كند.
چيزي وجود دارد كه گهگاه با ما بازي مي كند و آن اتفاق و تصادف است. اين اتفاق گاه دست ما را چنان حركت مي دهد كه زيباترين آهنگها از زير انگشتان ما نواخته مي شود.
من خوشحالم از اينكه مي بينم انسانها به طور مطلق از انديشه مرگ سر باز مي زنند. من دوست دارم به آنها كمك كنم تا انديشه زندگي هزاران بار بيشتر از اين براي آنها درخور تامل شود.
استادان درجه دو با نزديك شدن پايان كار عصبي مي شوند و نمي توانند با آن غرور و تعادل آرامي كه براي مثال خليج "ژنوا" در پاي كوه "پور توفينو" به دريا فرو مي ريزد، كار خود را به پايان رسانند.
اي جويندگان دانش، اي عارفان، تا زماني كه نمي توانيد بر خود مسلط شويد و مالك خويش باشيد، بايد به غارت و فتح بپردازيد.
افكارم بايد مرا آگاه كند كه در چه وضعيتي هستم، نه آنكه فاش سازد به كجا روانم. من بي خبري از آينده را دوست دارم و نمي خواهم به بي صبري و ملاحت چيزهاي ديده و شناخته مبتلا گردم.
در حقيقت، تنها يك چيز لازم است و آن اينكه انسان با توسل به هر نوع هنر يا شعري به خرسندي و ارضاي خود دست يابد.
آنهايي كه هميشه از خود راضي و خشنودند، همواره آماده اند كه انتقام بگيرند.
اگر مي خواهيد هر گونه ارزش و اعتباري را از بهترين چيزها بگيريد مانند گذشته همچنان درباره آنها سخن بگوييد.
بگذار كساني كه نمي دانند چگونه خود را با تاثير آتش ما گرم و روشن سازند، از ما بترسند.
به احتمال زياد، دانش طي هزاران سال اسير وجدان كاذب بوده است و زندگي متفكران بزرگ با تحقير خود و عقده هاي پنهاني بسيار همراه بوده است.
امروزه همه مي دانند كه تحمل انتقاد نشانه بارز فرهنگ است.
ما بايد راز هنر را گسترش داده و آن را به هنر زيستن تبديل كنيم.
خنده يعني ديدن درون چيزها.
فيلسوفي كه حالتهاي متعدد سلامتي را پيوسته از سر گذرانده و مي گذراند، به همان اندازه، فلسفه هاي متعدد را نيز پشت سر مي گذارد.
براي ما زيستن يعني تبديل پيوسته آنچه كه هستيم و آنچه را كه به ما مربوط مي شود، به نور و شعله.
توان انتقاد كردن و حفظ وجدان صادق در مخالفت با آنچه كه هميشگي، سنتي و مقدس است، هنري والاتر از تحمل و تحريك انتقاد است و اين هنر در فرهنگ ما به راستي بزرگ، نو و شگفت آور است.
اكنون براي هنرمند بودن بايد تلاش كرد كه فراموش كنيم، ناديده بگيريم.
شايد طبيعت، (حقيقت) زني باشد كه حق دارد نخواهد اساس وجودش برملا شود.
حالا مي فهمم كه بهبود يافته اي، زيرا آن كس كه فراموش كرد بهبود يافت.
تحمل دردي مضاعف آسانتر از دردي واحد است.
شايد شريرترين انسان باز هم در نهايت، مفيدترين آنها در جهت حفظ نوع انسان باشد، زيرا با عمل خود غرايزي را در خويش و يا ديگران فعال نگاه مي دارد كه بدون آنها بشريت از مدتها پيش سست و تباه شده بود.
زندگي چيز مهمي است، در پس آن چيزي هست، ظاهرش آن چيز را پنهان مي كند؛ مراقب باشيد.
اغلب مردم فاقد وجدان فكري هستند.
"شرارت" نوآوران با ظرافت بيان مي شود و برخلاف فاتحان بلافاصله به زور عضله متوسل نمي شود!
در هر دوره مردان خوب آنهايي هستند كه افكار قديمي خود را در عمق مي كارند تا برايشان ثمر دهد؛ اينان كشت كاران روح هستند.
ما همه در درون خود كشتزارها و باغهايي پنهان داريم.
ما همگي آتشفشان فعالي هستيم كه ساعت فوراني براي خود داريم، اما هيچ كس از زمان دقيق آن اطلاعي ندارد.
مردان استثنايي يك عصر، بيشتر فرزندان فرهنگهاي قديمي و نهالهاي ديررس نيروهاي گذشته اند. من در آنها ميراث يك ملت و آداب و رسوم آن را مي بينم.
درد و رنج هميشه علت خود را جستجو مي كند، در حالي كه لذت به خود توجه دارد و به پشت سر خود نگاه نمي كند.
اينكه براي انجام خوبي يا بدي، فداكاريهايي انجام مي دهيم ارزش نهايي اعمال ما را تغيير نخواهد داد.
براي سرشت هاي مغرور، طعمه آسان چيز تحقير آميزي است. آنان تنها در مقابل مرداني كه هنوز مهار نشده اند و مي توانند به دشمنان آنها مبدل شوند و يا در برابر ملكي كه به سختي تسخير مي شود، احساس آسايش و خشنودي مي كنند.
ترحم، خوشايندترين احساس براي كساني است كه غرور زيادي ندارند و امكان دستيابي به موفقيت هاي بزرگي هم برايشان فراهم نيست: طعمه آسان- هر موجودي كه رنج مي برد يك طعمه آسان است - چيزي است كه آنان را شيفته مي سازد.
اگر ما بخواهيم اندكي بدانيم چه چيزي نيستيم بايد بدانيم چگونه خويشتن را براي مدتي فراموش كنيم.
ما جزو كساني نيستيم كه تنها در ميان كتابها فكر مي كنند و تراوشهاي فكري آنها نياز به محركهاي آثار چاپي دارد.
ما هميشه شجاع نيستيم.
بسياري از ما هنگام ناتواني اين چنين ناله سر مي دهيم كه: نيازردن مردم چه دشوار است!
عشق شايد طبيعي ترين و خودجوش ترين تجلي خودخواهي انسان باشد. اين برداشت عاميانه بايد توسط كساني انجام شده باشد كه كامروا نشده و چيزي جز اشتياق در تملك خود نداشته اند؛ اين عده احتمالاً هميشه زياد بوده اند.
به محض اينكه فساد به جايي رخنه كند مي بينيم خرافات چندگانه اي حاكم مي شود.
خرافات نوعي تفكر آزادانديشي از درجه دوم است.




